بذارین از اینجا شروع کنم که قصد دارم یه فکری رو که امشب طی یه بحث خیلی خیلی منطقی و بزرگونه به ذهنم رسید رو با شما در میون بذارم و با هم توش شریک بشیم. البته اگه شما هم پایه باشین
تا حالا به پرواز فکر کردین؟ همون چیزی که سالها و سالها و سالها فکر انسانهایی مثل من و شما رو به خودش مشغول کرده بود. فکر بزرگیه، نه؟!! یعنی باید اینطور باشه وگرنه اگه قرار باشه انسان فکر بزرگ نکنه که انسانیتش زیر سوال میره و انسانی که انسانیتش زیر سوال رفته اصولا نمیشه به عنوان یه انسان متفکر در نظر گرفته بشه. حالا از موضوع زیاد پرت نشیم، مخصوصا که درباره پرواز قبلا باهاتون صحبت کردم و به خوشبختانه به همین خاطر زیاد لازم نیست رو خود پرواز مانور بدم. البته این چیزی از اهمیت و عظمت پرواز کم نمی کنه چون اصلا پرواز بستریه برای اینکه ما بتونیم در مورد خیلی چیزا مثل همین حرفای امشب که قصد دارم بهتون بگم با هم بحث کنیم رو روش مانور بدیم و خودمون از بحثمون لذت ببریم. باز دارم از موضوع پرت میشم، نه؟ پس بریم سر اصل مطلب.
اصولا خیلی از وسایلی که ما آدما ساختمیشون یه جور حفاظن. حفاظهایی که ما رو در مقابل طیف وسیعی از مسائل مختلف حفظ می کنن. حفاظ هایی در مقابل نادونی هامون، ناتوانایی هامون و حفاظ هایی برای آسیب ها و خطراتی که ما رو تهدید می کنه و به کمک این حفاظ ها می تونیم راه خودمون رو به سمت پیشرفت و در نهایت تکامل با سرعت و دقت بیشتری طی کنیم. راستش چتر همیشه واسه ما یه حفاظ بوده، چه چتری که رو سرمون می گیریم که تا بارون و برف روی ما نریزه و خیسمون نکنه و چه چتری که باهاش می پرن پایین از یه جای بلند و جلوی سقوط رو میگیره و حافظ جون ماست و با افزایش توانایی مون می تونه حتی فرصت یه تفریح حسابی و هیجان انگیز رو به ما بده.
چتر بر اساس نیاز ما بوجود اومد. نیاز پرش از یه جای بلند و شاید نیاز به یه حرکت عمودی به سمت زمین ایجاب می کرد که ما وسیله ای بسازیم که بتونیم با جاذبه زمین و اون شتاب معروفش مبارزه کنیم و از این پرش جون سالم به در ببریم. واقعا ایده جالبیه. اینطور فکر نمی کنین؟ و از اون به بعد چتر کاربرد خودش رو تو جاهای مختلف پیدا کرد. کاربرد نظامیش چه تو پیاد کردن سرباز و تجهیزات از هواپیما که خودش باعث سرعت در انتقال نیرو میشد و چه تو نجات جون خلبان هایی که هواپیماهشون مورد هدف قرار گرفته و به قول خودشون موفق به ایجکت میشن. کم کم این چتر کاربرد تفریحی هم پیدا کرد خیلی ها برای هیجانش بهش رو آوردن و قصه اصلی ما هم از همین جا شروع میشه.
بیاین تصور کنیم که می خواین از یک هواپیما بیرون بپرینو با این کار یه هیجان ناب رو تجربه کنین. تجربه فوق العادیه. شروع می کنین به پوشیدن تجهیزات ایمنی و همه چیز رو چک می کنین. لباس ها، کلاه ایمنی و عینک و سایر وسایل و لوازم همشون مرتب و سالمن و دو تا چتر هم می بندین و اجازی می دین یه متخصص اونا رو چک کنه و حتی برای ایمنی بیشتر یه بار دیگه هم چکشون می کنین تا مطمئن بشیم که خطری تهدیدتون نمی کنه و دقیقا عقل هم همینو میگه. پیش به سوی یه تجربه نااااب. به چی فکر می کنین؟ من هم به شما ملحق میشم و میریم واسه اون لحظه هیجان انگیز.
همه فکر و ذکرمون پریدنه. یه حس غریب شاید یه استرس رو بهمون وارد می کنه ولی تجهیزات چک شده این اطمینان رو به ما میده که ریسکشو قبول کنیم. تصور لحظه پریدن تا لحظه باز کردن چتر و بعد از اون فرود کل ذهنمون رو پر کرده. بگو و بخند و لذت بردن از تک تک لحظه هامون واقعا شادی آوره و واقعا هم فرصت نابیه که نصیب هرکسی نمیشه. حتما آسمون ما رو طلبیده :دی
لحظه موعود داره نزدیک میشه، پس بهتره خودمون رو آماده کنیم: چک کردن برای بار آخر و بالاخره به منطقه پرش می رسیم. راستی شما آماده این برای پرش؟ اول شما بفرمایین
وااااااو اصلا فکرشو می کردین از با چه سرعتی از هواپیما بیرون می پرین؟ واقعا هیجان انگیزه. دیندن مناظری که هر کسی نمی تونه ببینتشون و هیجانی که هر کسی نمی تونه تجربه کنه. با تمام وجود داد می زنیم که زندگی واقعا چه لحظاتی برای ما فراهم می کنه. پایین و پایین و پایینتر و به زمین نزدیک میشیم و ذهنمون پر از خوشی مثل رگ هامون که پره از آندرنالین.
کم کم داریم به جایی می رسیم که باید چتر رو باز کنیم. همراهای ما چتراشون رو باز می کنن و در نظر ما و شما یهو تو آسمون متوقف میشن و ما ازشون دور میشیم. این هیجان لعنتی نمی ذاره درست تصمیم بگیریم و تصمیم می گیریم تا جایی که امکان داره چترمون رو باز نکنیم. همینطور میریم پایین و پایینتر و اونایی که چترشون رو باز کردن دیگه تو هوا مثل یه نقاط مبهم دیده میشن. مثل اینکه واقعا داریم به جاهای خطرناک می رسیم.
به هم علامت میدیم تا چتر رو با هم باز کنیم. دستگیره چتر رو می کشیم و اینجاست که اتفاق می افته:
چتر شما باز نشد و من دقیقا مثل کسی که توی آسمون توقف کرده باشه شما رو می بینم که دارین از من دور میشین و شما هم منو می بینین که دارم به سرعت تبدیل به یه نقطه ثابت تو هوا میشم. لحظه سختی بود ولی چتر دوم واسه همین اوقاته. خیالتون راحت باشه.
خدای من چتر دوم هم باز نمیشه...
تلاش واقعا بیهودست. جدی میگم واقعا بیهودست؟ یعنی انتظار دارین نباشه؟ سرعت و سرعت و سرعته که اینجا یه فاکتور مهمه توی زندگی شما بازی می کنه.
راستش تمام این ماجراهایی که تعریف کردم واسه این بود که بیاین با هم فکر کنیم این چتر باز بیچاره از لحظه ای که می فهمه چترش باز نمیشه تا لحظه برخوردش به زمین به چی فکر می کنه؟ راستش از نظر زمانی زیاد طول نمی کشه. واقع ترسناکه. افکاری که همون لحظه به مغز آدم هجوم میارن واقعا خرد کنندس. اینکه بدونی فقط چند لحظه کوتاه فرصت برات بیشتر باقی نمونده. اینکه بدونی چقدر انسان می تونه یه لحظه تنها و درمونده باشه و عاجز از نجات خودش. ترس؟ هیجان؟ آرامش؟ و و و و هر کدوم ما واکنشون به این لحظات چی می تونه باشه؟ آیا تقدیرمون رو به سادگی می پذیریم؟ آیا در حالی که دستمون روی حلقه چتره و در حال تلاش کردن برای باز کردن چتریم به زمین برخورد می کنیم؟ آیا در حالی که داریم فریاد می زنیم بوسه مرگمون رو با زمین تجربه می کنیم؟ یا در حالی که از ترس تمام بدنمون قفل شده؟
گذشته از هر جوری که به زمین بخوریم و از هم بپاشیم و یا هر جور که از خودمون عکس العملی نشون بدیم و یا اون شکلکی که در لحظه برخورد رو صورتمون از خودمون در میاریم، میشه گفت که در اون لحظات ناامیدی ما اون خود واقعیمون رو به خودمون نشون میدیم و این تجربه ایه که هر کسی تجربه نمی کندش...
شما اگه جای اون چترباز بودین در اون لحظات به چی فکر می کردین؟